به او گفتند: حتی پسرش؟
گفت: آیا بین فرزندانش دانشوری هم هست؟!
گفتند: این اوّلین نادانی توست. آیا این خاندان، بدون دانشور میشوند؟!
گفت: امروز دانشورِ آنان کیست؟
گفتند: محمد [ الباقر ] بن علی بن حسین بن علی علیه السلام
راوی میگوید: عبداللَّه با بزرگان اصحابش به سوی باقر علیه السلام روان شده، به مدینه آمدند و ازایشان اذن ورود خواستند.
گفته شد: عبداللَّه بن نافع است.
فرمود: «او که در تمام روز از من و پدرم بیزاری میجوید، با من چه کار دارد؟ ».
ابو بصیر کوفی به امام گفت: فدایت شوم! این مرد فکر میکند که اگر بداند در دو سوی جهان کسی یافت میشود که مرکبها وی را نزد او ببرد و او با وی درباره این که علی علیه السلام در کشتن نهروانیان ستمکار نبود، گفتگو کند، به سوی او خواهد رفت.
امام باقر علیه السلام پرسید: «میاندیشی برای گفتگو نزد من آمده است؟ ».
ابو بصیر گفت: آری.
امام فرمود: «ای غلام! برو و بارش را بر زمین بگذار و به وی بگو: فردا نزد ما بیا».
دیدار با امام علیه السلام در حضور فرزندان مهاجران و انصار
راوی میگوید: روز بعد، عبداللَّه بن نافع در بین بزرگان اصحابش آمد و امام باقر علیه السلام در پیِ همه فرزندان مهاجران و انصار فرستاد و آنها را گِرد آورد و در حالی که دو لباس خرمایی رنگ(جامه مغرهای، یعنی به رنگ سرخ) پوشیده بود، وارد شد و چون ماه درخشان، در برابر مردمایستاد و فرمود: «سپاس خدایی را که حیثیت بخش حیثیت و سازنده کیفیت و مکان ساز مکان است. سپاسْ خدایی را که «خواب و چرت نمیگیردش. آنچه که در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست » تا آخر آیه؛ و گواهی میدهم، خدایی جز خدای واحدِ بدون شریک نیست و گواهی میدهم محمد صلی اللَّه علیه وآله، بنده و فرستاده اوست. وی را برگزیده و به راه راست، رهنمون ساخته است.
سپاسْ خدایی که ما را به نبوّتش بزرگ داشت و به ولایتش ویژهمان گردانید، ای فرزندان مهاجر و انصار! هر کدام از شما که نزدش منقبتی درباره علی بن ابی طالب علیه السلام است، برخیزد و بگوید.»
[راوی] میگوید: مردم به پا خاستند و آن منقبتها را گفتند.
عبداللَّه بن نافع گفت: من این خوبیها را از زبان اینان نقل میکنم؛ ولی علی پس از پذیرش دو حَکَم، کافر شد.
مردم، خوبیهای [علی علیه السلام] را گفتند تا به داستان خیبر رسیدند [که رسول خدا فرمود]: «فردا پرچم را به مردی میدهم که خدا و رسولش رادوست دارد و خدا و رسولش او را دوست میدارند؛ مهاجمی بدون فرار است، برنمی گردد تا آن که خداوند، به دست وی فتح کند.»
امام باقر علیه السلام فرمود: «درباره این روایت، چه میگویی؟»
وی پاسخ داد: این حدیثْ بدون تردید، درست است؛ ولی بعد از آن کافر شد.
فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند! به من بگو آیا خدای - عزّوجلّ - روزی که او را دوست میداشت، میدانست که علی بن ابی طالب، نهروانیان را میکشد یا نمیدانست؟ ».
گفت: یک بار دیگر بگو.
امام فرمود: «به من بگو روزی که خداوند - عزّوجلّ - علی علیه السلام را دوست میداشت، میدانست که وی نهروانیان را میکشد یا نمیدانست؟»
و افزود: «اگر بگویی نه، کافر میشوی».
عبداللَّه گفت: میدانست.
امام فرمود: «آیا خدا وی را دوست میداشت برای این که از او پیروی کند و یا برای این که مخالف با او رفتار کند؟ ».
ابن نافع گفت: برای این که به پیروی وی کار کند.
امام علیه السلام فرمود: «شکست خورده، برخیز! ».
عبداللَّه در حالی که بر میخواست، گفت: «و تا رشته سپید بامداد، از رشته سیاه [شب] بر شما نمودار گردد! ( بقره: آیه ۱۸۷، اشاره به این که حق روشن شد) و خدا بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد». ( الکافی: ج ۸ ص ۳۴۹ ح ۵۴۸. )
منبع: محمدی ری شهری، محمدرضا، «مناظرههای آموزنده»، ص۴۴-۴۲
نظر شما